کاش اختیار دل آدم دست خودش بود

ساخت وبلاگ

دلتنگی... دلتنگی... دلتنگی...

دلتنگی لعنتی. دلتنگی زنی که منم... برای تویی که مرد نیستی. که فکر می‌کنی با چاهار خط پیام می‌توانی همه‌ی اتفاقات گذشته را از خاطرم پاک کنی. که بلد نیستی یک شاخه گل بیاوری و حضورا حرفت را بزنی. که آنقدر برات ارزشمند نبودم و نیستم که برام جنگیده باشی. که دلم می‌خواهد جیغ بزنم. جییییییغ بزنم که هیچی با چاهارتا پیام درست نمی‌شود. که: «تو لعنتی به من یاد دادی که برم و دیگه بر نگردم. تو لعنتی به من یاد دادی چطوری تنها بمونم با دردم.» که همه‌ی این دلتنگی بریزد توی گلوم و بغض شود و چه و چه....

که بوی تنت را حس کنم و وقتی اطرافم را چک کنم نباشی. که هر دویست و شش سفیدی را ببینم پلاکش را چک کنم. که بعد از یک سال و هشت روز بگویم من وا دادم. که امشب بعد از یک سال و اندی اشکم چکید.

که فکر می‌کنی با چاهار خط پیام می‌توانی همه‌ی اتفاقات گذشته را از خاطرم پاک کنی. که نمی‌توانی... که نمی‌شود فراموش کنم روز قبل از تولدم چه کتکی خوردم ازت و از ماشین پرتم کردی. که دیگر همه‌چیز بوی گند دلتنگی فراموش ناشدنی می‌دهد.

سالهای دور از خانه...
ما را در سایت سالهای دور از خانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7cafemahramane1 بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 2 دی 1399 ساعت: 5:51