و دلت تنگ شود براي پس گردنم. و من نباشم. و لبخندهام را سپرده باشم به حافظه ات. رفته باشم از لجنزار آغوشت. رفته باشم از همه جا. و دنبالم بگردي و نباشم. و همخوابه ات بداند كه گشته اي و نبوده ام و پناه آورده اي به جسم دستخورده اش. و بداند كه نيستم و حسرتم را به دوش ميكشي.
و فهميده باشي كه تپندگي قلبي در كار نيست. نه قلب من براي تو.... و نه قلب تو براي همخوابه ات.
و مثل حيوان باشي. همخوابه ات توي بغلت مثل حيوان باشد كه لوليده ايد به هم. و حالت بهم بخورد و نتواني بالا بياوري. و ياد من بيفتي و دستهاي يخزده ات بلرزد.
سالهای دور از خانه...برچسب : نویسنده : 7cafemahramane1 بازدید : 44