خمودگی روحم از افسردگی عمیقی خبر میدهد. رفتاری که امروز دیدم چقدر دوگانگی داشت. چقدر با الفِ من نمیخواند. چقدر خجالت کشیدم از دوست داشتن این مرد. مرد من؟ میدانی بانوی کوچکت چقدر حرف برای گفتن داشت که در سینه اش حبس کرد؟! می خواستم از دلتنگی ام برات بگویم. از اینکه دعوت نامه داریم از سوی امام رضا , ...ادامه مطلب
مامان این روزها خیلی گریه می کند. خیلی بیقرار بابابزرگ است. با تلنگر کوچکی می شکند. امشب یکهو وسط بحث های شوخیانه، زد زیر گریه که: «بابابزرگ همیشه می گفت دل یتیمو نشکنین. شما یادتون رفته من یتیمم که دلمو می شکنین؟» وا رفتم. داغ شدم، یخ کردم، سوختم، لال شدم، شکستم و همه ی اینها در ثانیه ای اتفاق افتا, ...ادامه مطلب
-بیا یه بازی کنیم که توش من خیلی دوستت دارمو تو به هیچی فک نمی کنی جز من. توی خونه کوچیکمون روبروی تلوزیون لم میدم و تو اون کش لعنتیو از موهای بلندت می کَنی و سرتو میذاری روی پامو میگی نوازشت کنم. بازیه دیگه. توی بازی همه چی ممکنه. مثلا اینکه تو ترکم نکردیو هنوز خدای قلبتم. منم قول میدم اون گوشی آشغالو چتای مسخره با دخترا رو بندازم توی سطل زباله و بشینم به بافتن موهات. +چه بازی مسخره ای!,بازی اشکنک داره سر شکستنک داره,بازی اشکنک داره به انگلیسی,بازی اشکنک داره ...ادامه مطلب
چند ساله به اینجا تبعید شدیم. یه تبعید مطبوع. صبح ها میره شیر گاو رو می دوشه و میذاره توی آشپزخونه و بعد میره مزرعه. من بعد از اینکه ناهارو گذاشتم، می نشینم پشت پنجره و یه چشمم به گلدوزی کردنه و یه چشمم به اون که چجوری داره زمینو شخم میزنه. طرفای ظهر ناهارو برمیدارم میرم پیشش میگم عزیزم کار بسه. بیا یه لقمه غذا بخوریم. عرقشو با پشت دست پاک می کنه میره لب چشمه دست و صورتشو یه آبی میزنه. چکمه هاشو در میاره و میاد کنار من با اون اخم غلیظش میگه: یه بوس بده. عصرا میریم کنار رودخونه چای و بیسکوییت میخوریم و من هر روز التماس می کنم بهش که بیا جمعه باهم قزل آلا بگیری,سالهای دور از خانه,سالهای دور از خانه قسمت 1,سالهای دور از خانه مریم,سالهای دور از خانه قسمت 57,سالهای دور از خانه اوشین دانلود,سالهای دور از خانه بدون سانسور,سالهای دور از خانه اوشین,سالهای دور از خانه دوبله فارسی,سالهای دور از خانه بازیگران,سالهای دور از خانه دانلود ...ادامه مطلب