مراقب مادرتون باشین

ساخت وبلاگ

گاهی برمیگردم و به گذشته نگاه می کنم. روزای داغون وحشتناکی که مادرم کم کم قدرت پاهاشو از دست داد. اون زمان اونقدر فقیر بودم که نمی تونستم پولی رو صرف سلامتیش کنم. کارمو از دست داده بودم و زندگیم روی هوا بود. با یه مشت چک و بدهی که هر روز بیشترم می شدن. مادرم فلج شده بود و من کاری از دستم بر نمی اومد. کم کم کمرش هم قدرتشو از دست داد و حتی رسید به ستون فقرات و بعدم نخاعش و من بازم هیچ کاری ازم ساخته نبود.

یه روز نشستم با خودم فکر کردم باید یه جوری امیدوارش کنم. هرچند امیدی کاذب باشه. اینجوری روزای آخر عمرشو با اندوه و غصه سر نکرده.

ادامه مطلب
سالهای دور از خانه...
ما را در سایت سالهای دور از خانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7cafemahramane1 بازدید : 43 تاريخ : دوشنبه 12 مهر 1395 ساعت: 1:15