حالا که سرنوشت از من آدمی دیگر ساخته باید باشی. حالا که دلم برات تنگ شده و هوس بستنی خوردن با تو را توی خیابان دهم فروردین کرده ام، باید باشی. باید باشی تا مثل گذشته ها بنشینیم پای تلفن بازی و درد دل. سال نود و قلب، حالم را بهم زد و حالا که دارد شرش را کم می کند، حالا که اسفندماه، شبیه باهار های باهم بودنمان است، حتی ماه و سال و فصل و روز و دقیقه حکم به بودنت می دهند. حالا که وقتی توی دانشگاه از دور میبینمت دلم می خواهد بیایم جلو و بغلت کنم باید باشی. باید باشی تا این دل وامانده آرام بگیرد با بودنت. ببین؟ یکسال و اندی در قهر سپری شد. دیگر حالا را باید باشی!
برچسب : نویسنده : 7cafemahramane1 بازدید : 40