خمودگی روحم از افسردگی عمیقی خبر میدهد. رفتاری که امروز دیدم چقدر دوگانگی داشت. چقدر با الفِ من نمیخواند. چقدر خجالت کشیدم از دوست داشتن این مرد. مرد من؟ میدانی بانوی کوچکت چقدر حرف برای گفتن داشت که در سینه اش حبس کرد؟! می خواستم از دلتنگی ام برات بگویم. از اینکه دعوت نامه داریم از سوی امام رضا , ...ادامه مطلب
عاشقش شده بودم منِ لعنتی. با وجود داشتن شوهر! خب می توانست معشوقم باشد. این را بهش گفتم. گفت اگر دوستش دارم باید از شوهرم جدا بشوم و بعد با مامان بابایش صحبت می کند که وقتی بزرگ شد من را برایش بستانند. خودش که اینجوری می گفت. گفتم خب در عشق من به تو شکی وجود ندارد اما فکرش را کرده ای سخت است اینهمه سال صبر کنم تا بزرگ بشوی؟ یکجور متفکرانه ای چانه اش را خاراند و از ته دل آه مردانه ای کشید و گفت: «خب پس چیکار کنیم خاله مَهی؟ باید برم مدرسه درس بخونم کار کنم دستم توی جیب خودم باشه» یعنی من آنوسط خفه شده بودم از شدت خنده. گفتم: «نمی خواد. من کار می کنم برای دوتاییم,دانلود رمان عشق کوچولوم,رمان عشق کوچولوم ...ادامه مطلب